با تأکید خوانده شود : " مثلا نویسنده .. "

انگار یه موجوداتی توی سرم دارند راه میرن ../ جای قدم هاشون رو قشنگ احساس میکنم،وقتی که با بوی لاشه هزاران لاشخور بنفش از توی سرم رد میشن ../

حتی پوزه های بلندشون رو هم که کشیده میشه به سرم رو حس میکنم ..

خیلی دردناک ../ من فکر میکنم تمام سردرد هام کار همین سگ های بنفش با پوزه های بلندشونه ..

آخ سرم ../ انگار به جایی میرن که هیچکس نباید بره ../ یه منطقه ممنوعه ../ خودشونُ محکم به دیوار های سختش میزنن که بتونن اونُ بشکنن ../

سرم داره گیج میره ..

انگار اونا بوی تو رو از اون منطقه سمت راست سرم بو کشیدن و خودشونُ به اینجا رسوندن که تو رو بیرون کنند ..

ولی اونا نمیدونن که من سالهاست با این همه درد کنار اومدم

..

فکر کنم منطقه ممنوعه سرم که جای تو بود اگه سمت چپ بود اون سگ های بنفش هیچ کاری باهامون نداشتند ../ میدونی که تو اینجوری شدی همه منطق من ..

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

بوی بهار میدهد روسری یار
همچون نت های سنتی تار
میخواهد بنوازد بهار را یار
با موهایش بر روی تار
چه سمفونی شکوهمندی
نواختن تار بر روی تار
هرچه داشتم مرا با خود برد
این ترانه مرا به یاد یار

..

بهار بویِ روسریِ تو رو میده


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

حالا هی من بشینم و بنویسم و بنویسم و بنویسم ../ که چی ..؟!/ هی سیگار دود کنم و کربن کربن نفس نفس بزنم ../ هی فیلم ببینم و به عشق بازی های احمقانه اش عارق بزنم که چی ..؟!/ که ثابت کنم که ندارمت ../ که ثابت کنم تو نیستی و توی دنیای احمقانه ی من با من همزیستی کنی ../ یا مدام جای خالی تو با نوشتن و سیگار و فیلم پر کنم ../ حالا هی من بشینم پای درخت پیر خِرفت و به مرگ فکر کنم و هی زندگی با ریشه های کِرختش در من ریشه بدواند ../ حالا که چی ../ حالا که باران سبک نرمال زندگی را به هم میریزد و مردم آن را دوست دارند ../ حالا که تو زندگی من را به هم ریختی و من دوستت دارم

..

حالا که ناباور ترین اتفاق زندگی من را رقم زده ای ../ چرا حالا نیستی ..؟!


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

کی فکرشُ میکرد روی سنگفرش های شهر مستانه گز کنی و مست مست بخندی به شوالیه های سیاه پوش شهر ../ به روسری های رها شده توی چشم های بی نگاه مردمان شهر ../ به رفتنی ک نه رفتنی در کار بود و نه برگشتنی ../ به چشم های آبیِ دخترانی که دلبری هایشان را میخریدند دریا ها ../ که غرق شوند ../ که لا به لای موج ها پنهان شوند که بخواند بی حرکت روی شن های روان کنار خیابان ../ به بید های بی مجنونی که میرقصند سرخوشانه ../ به سرو های ببی پناهِ احمق ../ به پستچی هایی که برای نامه های مجنون بی لیلی هزاران سال سرگرداند ../ به خسرو و شیرین ../ به خودم و تو ../ به تو و خودم ../ به ناخودا گاه دانشمندان بی فکری که تو را ندیدند ../ به چشم هایی که منتظر موند ../ به ..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

زندگی کردن عشایری رو از وقتی یاد گرفتم که توی گل های دامن سبزت زندگی کردم

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

من میدونم دارم خواب میبینم یا شاید هم اینها یک واقعیت محض باشه

شاید هم من مردم ../ شاید هم خودکشی کردم یا کسی منُ کشته و داره وانمود میکنه که من خودشکشی کردم ..

ولی در هر حال من مُردم

..

( ادامه مطلب )


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

میان جنگلی تاریک گم شده ام ../ چیزی شبیه به باد برگ ها را جلوی پای من  تکان میدهد انگا دارد مرا جایی میبرد .. به کلبه ای میرسم .. زنی با موهای بسیار بلند و شیشه ای مرا محو تماشاشی خود میکند ..

( ادامه مطلب )


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

بگذرا شب پشت پلک های تو بخواب برود ..

بگذار نسیم با صدای تو آرام گیرد ..

اصلا بگذار هوایت ، هوایی ام کند..

بال و پرم دهد ..

پروازم دهد

پروازم دهد به آنجا که شبی با فانوسی دلم به خانهِ چشم هایت آمد

...

کمی مهمانم کن به شب نشینی پلک هایت وقتی به من مینگری

اصلا کمی مهمانم کن به صرف تکان خوردن لبی وقتی با من لب به سخن باز میکنی

نگاه کن

سخن بگو

تمام شبگردی من  همین ثانیه هاست

همین سه نقطه های کوک شده برای دیدن  دست هاست

...


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment one

بازی کن ../ با اون کرکره لعنتی ../ با کلمات ..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

نقطه ی آبیِ رنگ پریده . . .

ادامه ی مطلب را بخوانید ...


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

آیینه!

نوازشم میکنی میان  این کلمات ..؟!

یا وارونه میکنی  نوازش را مثل کلمات ..؟!

بزن ..! بزن  وقتی هیچکس مثل او نمیتواند نوازش هارا وارونه کند

. . .

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment one

به پای دلبری هایت ../ شاعران شهر غزل ها سروده اند ...

به پای بدنامی ات ../ قصه ها ...

تو خودچه شعری میسرایی؟!

شعر نو . . .!


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

کفش های تو لمس کردنی ایست وقتی پاییز را از سرم بیرون میکنی ..

بیرون بکش پاییز را با رد پاهایت ..

با چشم هایت

. . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | 2 comment

یک پنجره تاریکی ../ سکوت و سکوت به اجبار ..

موهای تو که باز میشود ../شبگردی میکند شب میان موهایت ..

یک پنجره نور میخواهد این آسمان  ../ شبِ موهای تو را دوست دارم

. . .

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

سهم من این است ...

گم شدن در زمستان سرد ../ و در اندوهی سرد جان دادن ..

 سهم من ../ سفری است به خیال فراموشیِ تاریخ ..

به فراموشیِ نارسیده ی قدم ها ../ به فراموشی دست ها ..

بیا کمی به هم برسیم ..

دستها را

من دوست دارم

. . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

صدایش را صاف میکند و نگاه میکند زیر سایه ای مبهم رد پای کلمات را ..

خم میشود آرام ..

سکوت میشود میان  این همه واژه ناگفته ../ میان این فصل از کلمات که جا مانده اند در اندوه زمستانی سرد در کوچه ای بن بست از خاطرات ..

ثانیه ها به سرعت میروند و قلمم رد شعری  را زده تا انتهای این کوچه بن بست که ادعا میکند شعری از او گذشته ...

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment one

پاهایی بی رمق و اُفقی نا امن ...

 و اندوه واره ای بی پایان  ..

بیا برویم .../برویم به گوشه ای از آغوش گرم ...

گوشه ای از آغوش گرم مادر

. . .

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

دیدم آواز میخواند زیر لحاف نارنجی ...

سرد بود ، پر از تنهایی ..

سینه اش خِش خِش میکرد ../ نفس میکشید به آرامی ..

نگران بود!نگران آیینه های بی جیوه ../ نگران این شب بارانی ..

می نوشت پاییز .../ میخواند مردانگی ...


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | 2 comment

1 ،2 ،3 ...

صندلیِ همیشگی و پارک همیگشی .../ الان از پشت سرمیاد و مثل همیشه دستاشُ میزاره روی چشماشُ میگه .../ من کجای زندگیتم ...؟!


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | 2 comment

بغض ها باید ساکت باشند . . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | 3 comment

مرز ها در حد ما نیستند .../ وانمود میکنیم که نیستند . . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | 4 comment

شوره زاری به تنگ می آید از این همه نبودن .../ غم است پایان این عشق ...

در هبوط یخ کرده این باران

...

امیدی هست؟!


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

حرمت باران .../ بستن چترها بود . . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

مینویسم ...

ناخودآگاه کلمات خود ساخته نمایان میشوند و روی این صفحه ی  سفید خطوطی رسم میکنن و آوایی میشوند از پس هجاها ...

سکوت میشود

صدای  خواب ها ممتد در سرم به گوش میرسد .../ تا مرز رهایی ...

تا جنون برده مرا این کلمات

. . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

همه چیز جاماند میان خنده های تو ...

میان  سرگیجه ی این کلمات!

ب

خ

ن

 د

 . . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment one

 تاریک روشن ...                      تاریک روشن ...

خاموش و روشن نکن این رویاهای کاغذی را ...

سرد نیست این آیینه بدون من و تو .../ وقتی نور نیست باوری هست برای خاموشی . . .

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

خبری بگیر از من

  از واژه های دیوانه ...

صدایم کن

 بخوان ...

در این کتاب های پوسیده .. .

نگاهم کن!

تو دریایی ...

 منم تنها و غمگینم ...

چشمات مهتابِ

  توی این روزهای افسردم ...


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

یک ستاره نرکید .../ خیابان ساکت و آرام شد .../ باد وزید و خاطره ها را برد ...

ماه گریست .../ پنجره ای باز شد .../ دستی آمد و ماه را نوازش کرد / برگیسوان شب نور بخشید ...

مـــاه سکوت کرد .../ خاطره ها روشنی بخشیدند . . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

صدای دوچرخه پستچی که می آید جشنی برپا میشود .../ نمازی خوانده میشود .../ تا دلی شاید آرام گیرد ...

نامه ای بی مهر که سرجنگ دارد با هرچه هست .../ بی نام و نشانی از نویسنده ای خوانده میشود بر بر روی تخت ...

خیس میشود تمام نامه .../ باران میشود چشم ها ...

این ناجوانمردانه ترین جنگ عالم است ...

جنگ نابرابری ست .../ قلم در مقابل دل .... 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment one

فکر میکردم همیشه قدم زدن های واژه ها را دوست داری در لا به لا تمام شعر هایم .../ فکر میکردم تمام دوستت دارم ها را دوست داری .../ فکر میکردم ماه را دوست داری ، همان ماه بالاسر که به قول سهراب ماه بالا سر تنهاست ...

فکر میکردم دوست داری نیمه شب های روی گونه های شب با دست هایمان لبخند بکشیم و با دل هایم یک قلب .. .

یک قلب که برای تمام عاشقی هایمان بتپد . . .

اما حالا چه شده که بدون من  در تمام شعر ها قدم میزنی و به ستاره ها چشمک میزنی؟!

واژه ها را تنبیه میکنی که اسمی از من نیاورند .../ و چراغ هارا خاموش میکنی که خاطرات ندرخشند . . .

بیچاره دلم هنوز هم آن قلب روی گونه های شبش میدرخشد و لبخند میزند به عشق ...

به عشق خاموشِ نشدنی . . .

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

نقش پاییز را خوب ایفا کردی .../ بیا و حال مستندی بهاری باش برای این دستهای زمستانی . . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment one

منتظر نشسته ام ../ رو نیمکت روبروی آن سرسره ی  کوچک قرمز .../ مثل همان وقت ها که زیر برف با هم به تماشای رد پاهای بچه ای مینشستیم که جز برف و آن سرسره قرمز هیچکس را نداشت .../ سرما در وجودش گرم بود و تنها دلیلش برای زندگی عاشقی های کودکانه و شیرینش بود و تنها با تکه نانی از نانوایی همان روبروی پارک روز را به شب میگذراند.../یا مثل همان وقت ها که بهاری را با دستهای تو ستایش میکردم .../ یا مثل همان روزهایی که از آن دختر بچه ی شیرین و معصوم یاد گرفتیم که همیشه درد ها و خستگی هایمان  را لب طاقچه دلمان بنویسم .../ مثل همان وقتها که گلهای بهار نارنج روی پیراهن  دختر بچه را با بوسه ای میچیدی و زمان در گذر بهار چون بهار عبور میکرد . . ./

مثل همان یک ربع مانده به دیدار که همیشه دخترک منتظر ما بود و دست هایش منتظر بهار . . ./

 

ولی حال من منتظر بهار دستانت هستم . . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

غربت دستهای سرد توست .../ وقتی قالی رویایی را با گل های گرمش میبافی . . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment one

هر کاری میکنم با موهایت بازی کنم / شعر میشوند در بین کلمات . . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

یک مشت کلمه را با چاقو سربریدم به جرم خیانت به من  / تورا چه کنم . . . ؟!


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment one

ردِ شقایق را میزنم پشت نگاه تو / حلقه ای میرقصد روی گونه های شب / سکوت میشود باران هستی / شبنم یاد توست که میخواند : شقایق باید بود . . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment one

احترام را مزه مزه میکند / سجده میکند به واژه های این سطر از دفترم که نام تو را پیش کش کرده به آیه های الهی . . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

چکمه های ضرورت را به پا کرده ام / راهی سفری شده ام بی پایان / نفس نفس زنان نزدیک میشوم / دیگر نفس ها ضرورتی ندارند برای کشیدن  ...


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

غم هایم را با واژه ها تزئین میکنم / اینگونه کسی عمقش را نمیفهمد . . .

- - - - - - -

پ:ن:یاد گرفته ام ...


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment one

من و تو باشیم و یه شب مهتابی / ماه باشد و دلبستگی ها عاشقانه / نه ماهانه نه سالانه/

بلکه عاشقانه ...


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | 4 comment
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد